یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود داستان مرغک سرخه پا از این قراره که توی یه مزرعه سبز و قشنگ یه خانم مرغه زندگی میکرد به اسم سرخه پا. سرخه پا خانم هر روز تو این مزرعه که مثل یه دشت بزرگ بود و پر از درخت و گلای رنگ و وارنگ بود راه میفتادو به دنبال دونه برای جوجه هاش میگشت.
سرخه پا هر دونه ای که روی زمین میدید رو با نوکش برمیداشتو توی سبدش مینداخت. یه روز که داشت مثل همیشه دونه از روی زمین جمع میکرد با خودش فکر کرد: من هر روز میام به مزرعه و دنبال دونه میگردم ، ولی فردا باز هم دونه برای خوردن ندارم. بهتره که یه فکر درست و حسابی بکنم. این کار فایده نداره.یه دفه بین دونه ها چشمش به یه دونه ای افتاد که مثل طلا میدرخشید، سرخه پا با نوکش ونو برداشتو گفت: آره، گندم میکارم بعدشم گندمارو درو میکنمو ازشون نون درست میکنم.
بعد اومد کنار مزرعه و با صدای بلند گفت: آی کی میاد گندم کاری؟ آی کی میاد گندم کاری؟ آقا سگه واق واقی کرد و گفت: من نمیام.
سرخه پا به پیشی تپلی گفت: پیشی تپلی بیکاری و تنبلی بده ، بیا به من تو کاشتن گندم کمک کن. پیشی گفت: من نمیام.
بعد خانم مرغه رفت پیش خانم اردکه که داشت تو رودخونه آب تنی میکرد.بهش گفت: بیا با هم گندم بکاریم بعدشم اونارو درو کنیمو نون درست کنیم. خانم اردکه گفت: نه، من نمیام.
سرخه پا رفت پیش آقا گاوه. به آقا گاوه گفت: تو که زورت زیاده بیا به من کمک کن که گندم بکاریم. آقا گاوه یه کم با خاک بازی کردو ناز کردو گفت: نه، من نمیام.
خانم مرغه که دید کسی نمیاد کمکش کنه گفت باشه خودم دونه میکارم.
چند روز که گذشتو دونه حسابی آب خوردو آفتاب بهش تابید کم کم جون گرفتو تبدیل به خوشه گندم شد.
این دفه خانم مرغه تو مزرعه راه افتادو با صدای بلند گفت: کی میاد بریم گندمارو درو کنیم؟ بازم تمام دوستاش گفتن ما نمیایم.
سرخه پا داسو لای پرش گرفتو گفت: حالا که کسی نیست کمکم کنه خودم گندمارو درو میکنم و ولوشون میکنم.
روز بعد دوباره خانم مرغه به آقا سگه و پیشی خپلی و خانم اردکه و آقا گاوه گفت: میاین به من کمک کنین؟ کاه رو از گندما جدا میکنین برام؟ گندما رو آرد میکنین برام؟ باز همشون گفتن: نه ما نمیایم. اینو گفتنو رفتن دنبال بازیشون.
بله بچه ها این دفه هم خانم مرغه خودش دست به کار شدو گندمارو آرد کرد،بعدشم آردو الک کرد .خانم مرغ مهربون آردو خمیر کرد و با خمیرش برای جوجه هاش نون خوشمزه و داغ درست کردو پخت. وقتی بوی نون داغ و تازه تو مزرعه پیچید پیشی و سگه و گاوه و اردکه اومدن دم در خونه خانم مرغه و گفتن: ما نون میخوایم، ما نون میخوایم. سرخه پا گفت: پس روزی که کارتون داشتمو ازتون کمک خواستم کجا بودین؟ چرا الان اومدین دم در خونه من؟ اون روز که باید زحمت میکشیدینو کمکم میکردین هر چی بهتون گفتم گوش نکردین به حرفام. حالا هم بهتون نون نمیدم. نون مال جوجه هامه نوش جون بچه هامه. پیشی و اردکه و سگه و گاوه ازاینکه تنبلی کرده بودنو کمک خانم مرغه نکرده بودن پشیمونو ناراحت شدن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kara مدرسه امام صادق(ع)و شهید مطهری salemziba فصل شیدایی قاليشويي فارسي Edward مجله تفریحی و سرگرمی خاطرات یخی همه جا با توأم عشقم رزنیوز